"توئی"که در وجود همه قرار دارد تحکم می کند هر چیزی و همه را میطلبد کاری به حد و مرز ندارد خودش را میبیند و خواسته هایش را و خواستنش انتها ندارد هر روز و همه جا هست چون با توست او "توئی" دیگر است که مکان زندگیش در روح و روان آدمی نهفته است اما خواستش در مسیر خودش هست تا انسان را از آنچه هست دور کند راهش لجن زار و پافشاریش برای بیشتر دور کردن است که زحمت را زیادتر و سختر کند برای برگشتن ،و تا حدی میتازد که خستگی برایش معنا ندارد تا انسان را به زانو بکشاند او سر سخت ترین دشمنی است که پیدا نیست اما کارش را بسیار عالی میداند و چنان بر انسان مستولی میشود که هیچ جهانگشایی نتوانسته مثل او فاتح باشد آنکس که طالب وجود خود است در مقابلش می ایستد و به او نه می گوید برای به زنجیر کشیدنش گاهی باید چشمان را بست و ندید گاهی در شنیده ها سکوت کردو نشنید و هر گاه چیزی خواست انجام نداد به یوغ که کشیده شد التهابش فروکش می کند نا امید می شود اما دلسرد نمیشود نباید فرصتی به او داد کم کم در اثر مقاومت چهره اش عوض می،شود و بجای "توئی" "آنی" جای او را می گیرد آنی همان است که اگربار مثبت بگیرد بگوید و انجام ندهی بازخواستت می کند شاید بگویید وجدان

